. قلم بر میداریم روی کاغذ، برای رضای خدا.
مینویسم سر خط صفحه ...
سفید است...
میترسم قلمم سفیدی نفس پاکش را به رنگ املایی غلط ...سیاه کند.
ننویسم...
نمیشود...
قلم که به دست میاید.
انگار قلبم به دست می اید.
در این وادی نوشتن و در این وادی خواندن.چشم و دلی میخواهد.خوانا...
قلم نمینویسد قلبم ...قلبم مینویسد.
با هو العزیز الحکیم...
میتوان معنی از جان و دل نوشتن را بیان کنی.
میگویند برای مردم وطنم...
برای مردمم.
پوتینهای گلی...
اشتباه نوشتم.
تمام لباسهایش گل و خاک گرفته بود.
آخر های شب...
باز هم اشتباه نوشتم.
ساعاتی تا صبح بیشتر نمانده بود.
گفتم چرا تا این موقع شب خانه نیامدی؟ گفت:برای مردم وطنم...
دستش را از دست داد...
بستری بود...
گفتم چرا؟
گفت:برای مردم وطنم...
به بچه ها میگفت:
برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه، باید اخلاص داشته باشیم. و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه میخواد که از همه چیزمون بگذریم. و برای اینکه از همه چیزمون بگذریم، باید شبانهروز دلمون و وجودمون و همه چیزمون با خدا باشه. اینقدر پاک باشیم که خدا کلاً ازمون راضی باشه. قدم بر میداریم، برای رضای خدا. قلم بر میداریم روی کاغذ، برای رضای خدا. حرف میزنیم، برای رضای خدا. شعار میدیم، برای رضای خدا. میجنگیم، برای رضای خدا. همه چی، همه چی، همه چی خاص خدا باشه، که اگر شد، پیروزی درش هست. چه بکُشیم چه کشته بشیم، اگه اینچنین بشیم پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا نداره برای ما. چه بکشیم چه کشته بشیم پیروزیم اگه اینچنین باشیم، و خدا غضب خواهد کرد اگر خدای ناکرده، یک ذره و یک جو هوای نفس در فرماندهان ما، در فرمانده گردان و گروهان و دسته و یا خدای ناکرده در افراد بسیج ما پیدا بشه و ما حس کنیم که امکانات مادی و این جنگافزارها و این آلات، اینها میتونه کمک کنه به ما. نه عزیزان، نصرت دست خداست.»
کم میخوابید.فکر میکرد و کار میکرد ...
عطرش زمینی نبود...همه چیزش خدایی بود و بوی آنطرف را میداد...
میگویند.نوربالا میزد.
ترکشها امانش نداد.
سرش را هم فدا کرد.
برای مردم وطنم.
سرش که رفت جانش هم رفت...
برای مردم وطنم.
و چه لحظه شیرینی است آنجا که نسیم خوش سحرگاهی گرمای اشکها را نوازش میدهد.
سالها گذشت و گذشت.
خیلی ها این سرگذشت را داشتند.
ما چه کردیم؟
برای مردم وطنم!؟
.
.
.
و این یعنی اخلاص..... فقط خدا و خدا
سپاس .. عالی بود