میخواهم باز هم مقدمه ای مقدم بیاورم و حرفها را اینبار شمرده تر از قبل روی صفر و یک های مغز متوصل به برق این جهان مجازی بیاورم.

حرفم این است خوب بخوانید خوب فکر کنید من هم فکر میکنم! شاید بشویم.

 

 

شاید ما آدمها میترسیم از اینکه روزی که آینده نام دارد فرا رسد و آن روز روزی است که ما به تاریخ میپیوندیم.

 

 


گذشته میشویم.

 


خاکهای صورتمان را...
دستی نوازش نمیکند...
قبر را...
کهنه میشویم...

 


و در غبار صبح روشن زمین 
پر از شکستن و خرد میشویم...
تهی و هیچ میشویم
چقدر زشت میشویم...

 

 


سفید استخوانی و مرگ زده 
بدون مهر میشویم...
چرا همه یکی یکی به زیر خاک میشویم...
سیاه و سفید و زرد پوست که میشویم
نژاد پرست میشویم!
ولی به سان کهنگی همه سفید استخوانی و...کهنه میشویم...

 

 


گذشته میشویم کتاب کهنه ورق ورق صفحه صفحه ثبت میشویم.

 


((ولی منم که گذشته میشوم دوست دارم))

 


گذشته ای دگر شوم بدون هیچ حاشیه...


زلال و پاک و مهربان...

 


گذشته ای دگر شوم...


برای خود برای دیگری شوم.

 


گذشته ای دگر شوم،شد ، شد، نشد: دگر شوم....

 

 

 

یکی یکی ،همه شویم...


کتاب تازه و دگر شویم...

 


خط خوش زمان شویم...صفحه صفحه ورق ورق...


گذشته ای دگر شویم بدون هیچ حاشیه...


زلال و پاک و مهربان...


گذشته ای دگر شویم...


برای خود برای دیگری شویم.

 

 

 


گذشته ای دگر شویم،شد ، شد، نشد: دگر شویم.

 


یکی یکی ،جهان شویم...

 


جهان دیگری شویم...
بدون هیچ حاشیه!


برای صلح...

 

 


برای آنچه سیر(مرور) میشویم..


به روی صفحه زمان...


کهنه ولی پاک نمیشویم...


برای تاریخ ماندگار...


بشر شویم...

 

جاودان

ایمن بمانید صمیمی آبان 92