شور حالی بود...یکی از پنجره بیرون رو نگاه میکرد با چشماش درختان کنار جاده را میشمرد و زرنگی اش ذکری بود که زیر لب میگفت!
شعاع نور خورشید از بین شاخه های درختان جاده زده صورتمان را افتاب زده میکرد.
اما همه هوایی شده بودند.
استاد میگفت: صمیمی بخدا بلف نمیزنم.شماها جوانید دلتون را پاک کنید هرچی از خدا بخواهید بهتون میده!
رسیدیم جمکران

پرونده:Jamkaran Mosque-3855.jpg

یه جوری بودیم انگار روزمین نیستیم.
دنبال استاد راه افتادیم رفتیم...نماز و مناجاتش جای خود دلمان بی قرار بود.
نبودن یا بودن...
استاد مهری خرید گفت : صمیمی بگیر اینو هدیه از طرف من
این خیلی ارزش داره تربت کربلا است پسر...


فقط یادت باشه هر موقع نماز میخوانی با این مهر خواندی حتما به یاد من باش
حالا بیش از 7 الی 8 سال از اون موقع میگذره و استاد را در یک مهر کربلایی و حمد و سوره یاد میکنیم.
رفت مشهد نماز عید فطر اصرار داشت توی صحن علی ابن موسی الرضا(ع) باشه...تو راه استاد کربلایی شد!
راه ناتمام...استاد اخلاق و فلسه معلم عشق و ایثار و مهربانی

مرحوم استاد میری